خداوند نمی خواهد ما به هم برسیم...
شاید تنها دلیلش این باشد که...!!!
اگر کنارم باشی....
دیگر هیچ وقت...
هیچ چیز... از او نخواهم خواست...!!!
اینجا در این خانه کوچکم
هر چه به یادگار می نویسم برای توست...
لمس کن این کلمات را تا بدانی نبودنت چقدر آزارم میدهد !!!
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بدانی چقدر جایت خالیست!!!
و من که آرامم !!!
زیر این آسمان سیاه هم لبخند میزنم هنوز ...
چرا که انگار هزار سال است که تو...
هزار بار دستان یخ زده کوچکم را گرم میکنی!!!!!!
گاهی وقتها دلم میخواد بگم:
من رفتم... باهات قهرم... دیگه تموم شد... دیگه دوستت ندارم...!!!
و چقد دلم میخواد بشنوم...
کجا...!!!؟؟؟
غلط میکنی که میری!!
مگه دست خودته !؟
رفتنت به این راحتیه...!!!
وااااااااااای جرات رو نوشتم جرعت
اشتباه نوشتم
چقد بهت میگفتم منو بزار کلاس نهضت و نمی زاشتی
واقعا که!!!
آبروم رفت
خوبم باور کنید...!!!
اشکها را ریخته ام...
غصه ها را خورده ام...
نبودنها را شمرده ام...
این روزها که میگذرد خالیم...
خالیم از خشم ، دلتنگی ، نفرت...
خالیم از عشق و احساس...!!!
تمام شده ام
تمام...!!!
آرام آرام
آرام تر از تمام آرامه های کودکیم آمدی...
آرامشم را خط خطی کردی؛
بعد ارام رفتی....
و هیچ نفهمیدی!!!
در تمام این لحظه های آرام چه اضطرابی در من موج میزد!!!
کاش یک لحظه..
جراعت خواندن ناآرامی چشم های را داشتی!!!
کاش یک لحظه...
جراعت برهم زدن آرامشت را داشتم!!!
گاهی فقط دوست دارم دستم را بکشم رو واژه ها که بفهمی چقدر حرف دارم....
برای گفتن!
برای نوشتن!!
برای خواندن!!!
که بفهمی چقدر نگرانت هستم...
که چقدر دلم شورت را میزند...
تو که میدانی تمام وجودم هستی...
این شعر را برای تو نوشتم، تا بخوانی و بدانی همه زندگیم هستی...
نه قافیه دارد ، نه ردیف ، نه آهنگ دارد نه طنین
اینها همه حرف دلم بود ، همین
چشمانت را ورق بزن ، شاید در گوشه ای از آن ، مرا به یادگار کشیده باشی....
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست؟
مثل آرامش بعد از یک غم، مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از یک باران، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست؟
من به آن محتاجم!!!!
ارزو دارم شبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
میرسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی
میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
میرسد روزی که شبها در کنار عکس من،
نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی....
گفتی : نفرین میکنی؟؟؟؟
گفتم: نه ، اما از خدا میخواهم
هیچکس ، اندازه من دوستت نداشته باشد....
دلم نگرفته از اینکه رفته ای...
دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی ، ولی ، نداشتی...
چه رسم جالبیست!!!
محبتت را می گذارند پای احتیاجت...
صداقتت را می گذارند پای سادگیت...
سکوتت را می گذارند پای نفهمیت...
نگرانیت را می گذارند پای تنهاییت...
و وفاداریت را پای بی کسیت...
و انقدر تکرار میکنند که خودت هم باورت میشود تنها و بی کس و محتاجی...!!!
فراموش کردنت کار سختی نیست
کافیست دراز بکشم... چشمهایم را ببندم و برای همیشه .... بمیرم
نگران نباش!!!
در نبودنهایت
مسکنها بر دردم
دست نوازش میکشند
و برایم خواب می بافند...
تا تو بر تن کنی
و به مهمانی چشمانم بیایی...!!!
خسته ام از تکرار شنیدن
/مواظب خودت باش/
تو اگر-نگران-حال من بودی
که نمی رفتی....
می ماندی
گاهی فقط گاهی
با یک نگاه ،
با یک نفش ، شاید
مواظبم بودی...
اون لحظه که گفتی یکی بهتر از تو رو پیدا کردم...
یاد اون روزهایی افتادم که به صد تا بهتر از تو گفتم :
من بهترینو دارم
سرد بودنم را بگذار به حساب گرم بودنت با دیگران.......
دیدگانت را نبند ،
نگاهت را ندزد،
تو که میدانی آیه آیه زندگیم ،
از گوشه چشمانت تلاوت میشود........
یادمان باشیم شاید شبی آنچنان آرام گرفتیم که
دیدار صبح فردا ممکن نشد، پس به امید فرداها
محبتهایمان را ذخیره نکنیم
بگذار بند کفشهایت را من ببندم
تو همیشه سربلند باش عشق من....
خدایا به تو سپردمش...
اما ازت میخوام
یه روزی؛ یه جایی؛ بغل غریبه؛ مست
بدجوری یاد من بیندازیش...
دوست دارم
کسی دلم را
در دستانش
بگیرد
نه
تنم را........
انقدر از خوبیهای نداشته اش پیش این و اون گفتم
که حالا شرم دارم بگویم:
تنهایم گذاشت.....
تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد
اما شبها...
وای از شبهااااااااااااا
..........
هوای آغوشت دیوانه ام میکند.....
و من در اشک غرق میشوم.........
از ما که گذشت
ولی به دیگری موقتی بودنت را گوشزد کن
تا از همان اول ؛ فکری به حال جای خالیت کند.......
سیگارش رو میگذارد زیر لبش میگوید:
آتش داری؟
جواب میدم:
توی جیبم که نه....
ولی در دلم دارم...
به کارت می آید..؟
من از رفتنت غمگین نمی شوم..........
اما به جای باران می بارم
لذتی که در غیبت کردن هست در تعریف و تمجید نیست !
(جاریِ زنِ دکتر شریعتی)