روزگــــــار ؛ نبودنت را برایم دیکته می کند
و نمره ی من بازهم صفـر می شود
هَنـــــــوز
نبودنت را یاد نگرفته ام
موضوع انشاء:تابستان خود را چگونه گذراندید؟
به نام خدا
بی او . . .
مرا
با نامِ کوچکم
مخوان!
« دلم » را نیز
چون ایمانم
می لرزانی
من
عادت کرده ام
به آنکه خاطره های تو
دلداریم دهند
خط می کشم
روی اسمت
با مدادی که نوک ندارد
هیچ وقـــــــــــت
هر چند نمیدانم
خوابهایت را با که شریک میشوی
اما هنوز
شریک تمام بیخوابی های من
تویی
هنوز تكه اي از تو در من است . .
كه گاهي . .
لعنتي بدجور
دلتنگت مي شود
ممنون که نمی پرسی
حالت چطور است؟
تا مجبور نشوم دروغ بگویم که خوبم.
دست به دست برسونید به دست اصل کاری:
دلت اومد؟!
نه چمدان داشت ، نه روزنامه ، نه چتر !!!
عاشقش شدم ، از كجا بايد ميفهميدم مسافر است ؟؟؟!!
دستان وفادارت را به سویم دراز نکن
زیرا سوزش بی وفاییت آزارم می دهد
وفای تو را نمی خواهم !
سر به هوا نيستم
اما
هميشه چشم به آسمان دارم
حال عجيبيست
ديدن همان آسماني كه شايد تو
دقايقي پيش
به آن نگاه كردي...
دلایل بودنم را مرور میکنم هر روز!..
هر روز از تعدادشان کم میشود!..
آخرین باری که شمردمشان، تنها یک دلیل برایم مانده بود..!
آنهم دیدن تو بود !!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند ...
حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات باشد، قبول…لااقل این نکته را بدان:
آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم
در سینه می تپید،
دلم بود…
نا مهربان...
خداحافظ
دود سیگارم را هزاران بار به تو ترجیح می دهم,
کم رنگ است ولی دورنگ نیست
چقدر کم تـــوقع شده ام نـه آغوشت را ميـــخواهم نـه يک بوسه نـه ديگر بودنت را همين که بيايي از کنارم رد شوي کافيست مــــــرا به آرامش ميرساند حتي اصطحکاک ســايه هايمان
گاهي فرار مي كنم از فكر كردن به تو. . .
مثل رد كردن آهنگي كه خيلي دوستش دارم. .
خدایا... سهم من این بود؟!
دلم در دست او گیر است...
خودم از دست او... دلگیر...
عجب دنیای بی رحمی!
همه دارایی ام این است...
دلم گیر است و دلگیرم!!
گــــــــــــــوش کن لعنتی...
این که من می کشم...
درد بی تو بودن نیست...
تاوان با تو بودن است...
هر بار که به من نزدیک می شوی . . .
باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت !
از من فــــــــــــاصله بگـــــــــــــیر . . .
خسته ام از امــــــــیدهای کــــــوتاه ...
.
.
کاری میکنه که دلت بدجوری واسه دشمنت تنگ میشه ...!
نمیدانم چرا چشمانم
گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است
آری...
من به فصل فصل این دنیای بی تو
حساسم...
نه خیالی نه حالی
جایی حوالیِخود ِ خودَت .
مواظبَش باش
اگر او برای تو ساخته شده است...
من برای تو ویران شده ام......
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت ،
دلتنگی ام را به باد می سپارد . . .
ای آشنا
رفتی
خدا پشت و پناهت
دیگر چرا
ادعای غریبگی میکنی؟
حـالا کـه میـخـواهـی بـروی لطفــا قـدمـهـایـت را تنـدتـر بـردار ...
دلـم را فـرستــاده ام دنبـالِ نخــود سیـــاه . . .
واقعیت است جاذبه تو
از بس جذابی
می خواهم تو را به نیوتن ثابت کنم . . . !
دوباره سيب بچين حوا;
من خسته ام...
بگذار از اينجا هم بيرونمان كنند.!!
دلتنگي
عين آتش زير خاكستر است
گاهي فكر ميكني تمام شده
اما يك دفعه
همه ات را آتش ميزند.
دل تنگ که میشوی
نمیدانم چرا
گونه های من خیس می شود!!!
نگران نباش
حال دلم خوب است !!!
…نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست
نه از شیون های مداومش ، به وقت ِ خواستن ِ تو …
آرام
جوری که نبینی و نشنوی
گوشه ای نشسته ،
و رویاهایش را به خاک می سپارد.
بی كسی ها پيداست...
راست گفتی سهراب؛
آدم اینجا تنهاست ... !
نبودنت را از روی خط ایرانسلم می فهمم که مدت هاست نیازی به شارژ مجدد ندارد.
این بار مبلغ قبض موبایلش خیلی کم شده بود
اما اصلا خوشحال نشد
شش هزار و هشتصد...
عددی که تنهایی اش را به رخ او می کشید.
اشتباه محاسباتی
روزهای هفته را هم که گم کرده باشی،
عصرهای جمعه را،
از غم و غربتش، تشخیص خواهی داد.
خدایا؛
فقط یه “نقطه” میخوام ازت،
که بشه باهاش همهچی رو تموم کرد.
خدایا
قربون دستت
میشه بگی دکمه کنسلش کجاست؟
به اندازه کافی بدبختی دانلود کردیم. بسه دیگه.